۱۷ اسفند ۱۳۹۱

نامه های تهران- به تاریخ دوم مهر هزار و سیصد و هفتاد و هفت مرقم شد

هر شب از بین هزاران کتابم که در ایران جا گذاشتم- مثل خیلی چیزهای دیگر که وقت رفتن جا گذاشتم- دست دراز می کنم و یکی را می کشم بیرون. دیشب نیکولا کوچولو در آمد. فکر کنم برای برادر کوچک خریده بودمش. داخل کتاب برایش نوشته ام
"آه ای دوست من
ای قدیمی
مگر عاشق باشی
ور نه،
به هر شیوه که نگاهت می کنم
پریشان حالی بیش نیستی"
یادم نمی آید شعر مال کیست. گوگلش کردم چیزی پیدا نکردم. برادرم گفت شاید از شعرهای قدیمی خودم باشد. مال زمانی که پریشان حال نبودم. گفتم نه. فکر نکنم. حالا چه فرقی می کند؟ باید یک کتاب برای خودم بخرم و این را داخلش بنویسم. 

search