۶ آذر ۱۳۹۰

Yes! we will survive



یک داستان غم انگیزی که وجود دارد این است که زنی که ابیوز شده، مورد خشونت- از هر نوعی- قرار گرفته می شود کیسه ی بکس بقیه. می شه جایگاه تخلیه ی عقده ها، خشم ها، ترس ها و تحقیرهای بقیه. این بقیه که می گویم معمولا همجنس های خودش هستند. زنانی که در رابطه ی ابیوسیو هستند به دلایل خیلی زیادی توی رابطه می مانند یا به رابطه برمی گردند. بحث و بررسی این دلایل خودش یک مبحث جداست. بعد آدم ها-زن ها- ی دیگری هستند که از این جنس دوم بودن تاریخی خسته اند که خودشان شرایط مشابه را تجربه کرده اند که دیده اند مادرشان خواهرشان عمه شان خاله شان زن همسایه شان شرایط مشابه را تجربه کرده، که به حق زخم خورده و عصبانی هستند و می خواهند به زن ابیوز شده کمک کنند. کمک به شیوه ی خودشان و بنا به تعریف خودشان. برنگرد نرو ولش کن چه مرگته که می خوای برگردی؟ خودت هم روانی هستی دوست داری باهات این کارها رو بکنن و و و. زن که به رابطه ادامه می دهد و یا برمی گردد به رابطه همه عصبانی می شوند. دعوایش می کنند تحقیرش می کنند رابطه شان را با زن قطع می کنند بهش می خندند در رویش یا پشت سرش می گویند حقش بود
حقش نیست. حق هیچ زنی نیست که آزار ببیند، که خوشحال نباشد، که تحقیر شود
الان آماده نیست. می ترسد. پول ندارد. از تنهایی می ترسد. فکر می کند برای بچه هایش باید بماند. برای آبرو باید بماند. هنوز مرد را دوست دارد. هنوز نمی داند ابیوز چیست. هنوز درگیر الگوهای ذهنی بچه گی اش است. هنوز تعریفش از رابطه همانی است که در بچگی دیده، که یک عمری در کله اش کرده اند و هزار و یک چیز دیگر
جدا شدن، تمام کردن رابطه- هر رابطه ای- کار سختی است. مخصوصا اگر کوله باری از ترس و تحقیر و پیچیدگی ها از بچگی داشته باشیم. اگر می توانید کمک کنید، آگاهی بدهید، همدلی کنید، ولی بگذارید زنان آزار دیده خودشان تصمیم بگیرند و به خاطر تصمیم شان طردشان نکنید. شاید این باور به توانایی های شان اولین قدم در توانمند کردن شان باشد. اولین قدم از هزار قدمی که این زنان باید پیش از جدا شدن از ابیوزرشان بردارند
وقتی در پناهگاه زنان کار می کردم آخر بعضی از گروه هایمان دسته جمعی این آهنگ را می خواندیم. می دانستیم که خیلی از زنان گروه به رابطه شان برمی گردند، کتک می خورند، تهدید می شوند، تحقیر می شوند ... و باز به پناهگاه می آیند دو سه هفته ای می مانند و باز برمی گردنند به رابطه. حتی تا ده بار بیست بار. مهم نبود. مهم این بود که می دانستند جایی را دارند که قضاوت نمی شوند که حمایتشان می کند و بالاخره در آخر آن ده بار و بیست بار شاید دیگر آن قدر قدرتمند شده بودند که برنگردند


search